حتی یک بار...
پارسال خیلی دلم هوای جزیره ی مجنون رو کرده بود....دوست داشتم برم امّا به هر کس می گفتم
کلی می خندید ومسخره می کرد...
حتی یک روز دوستام این جواب رو دادن:«مجنون جای مجنون هاست دوست داری برو»
این حرف ها حسابی آزارم می داد امّا از اون بدتر وقتی بود که با راهیان نور به آبادان رفتیم با خودم
گفتم:«ای کاش بشه از این جا برم مجنون حالا که عیده و منم تعطیل .» این رو گفتم .ولی وقتی که
میخواستم از رییس کاروان اجازه بگیرم بهم جواب داد: «پسر خوب جوک نگو مجنون دست عراقه...»
چی میتونستم بگم؟بغض کردم و رفتم نشستم گوشه ی اتوبوس مسوول کاروان اومد که از دلم دراره
گفت:«اگه خیلی دوستش داری سعی کن مثل اون باشی بعدا اگه دوست داشتی میتونی بری بهشت
شهدای شهرضا ببینیش!!!»
حرف هاش خیلی به دلم نشست.اما نفهمیدم اون از کجا به احساس های دل من پی برده بود...
شاید خودش هم مثل من....
ما که ابراهیم همت داشتیم