عشق يعني....

عشق يعني « همت » و يک دل خدا
توي سينه اشتياق کربلا
عشق يعني شوق پروازي بزرگ
در هجوم زخم‌هاي بي‌صدا
عشق يعني قصة عباس و آب
در « طلاييه » غروب آفتاب
عشق يعني چشم‌ها غرق سکوت
در درون سينه، اما انقلاب
عشق يعني آسمان غرق خون
در شلمچه گريه‌گريه.... تا جنون
عشق يعني در سکوت يک نگاه
نغمة انا اليه راجعون
عشق يعني در فنا نابود شدن
در ميان تشنگان ساقي شدن
عشق يعني در ره دهلاويه
غرق اشک چشم، مشتاقي شدن
عشق يعني حرمت يک استخوان
يادگار از قامت يک نوجوان
آنکه با خون شريفش رسم کرد
بر زمين، جغرافياي آسمان

http://wWw.HajiHemmat.cOm

http://wWw.HajiHemmat.cOm

http://wWw.HajiHemmat.cOm

 

راه اندازي سايت

بسم رب الشهدا و الصديقين

الحمد لله رب العالمين

اللهم اياك نعبد و اياك نستعين

بالاخره سايت حاجي همت با دعاي خير شما و كمك خود حاجي و ديگر عزيزان كه در سايت مشهود مي باشد راه اندازي شد .

سايت حاجي فعلا با استارتي خيلي قوي شروع به فعاليت نموده و قصد دارد با سرعتي زياد به كار خود ادامه بدهد .

از قسمت هاي فعال شده در سايت حاجي همت :

1- بودن تمامي مطالب وبلاگ و جستجوي كامل و بي عيب و نقص در تمامي مطالب با دقت كلمه به كلمه

2- موضوعات طبقه بندي شده اعم از :

زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
سخنان
دل نوشته
فيلم.صوت.تصوير
فيلم
صوت
تصوير
كليپ
نرم‌افزار.متفرقه
نرم اقزار
متفرقه

3- گالري تصاوير .  تصاويري تقريبا كامل از شهيد  در سه مجموعه گالري . به تعداد تقريبي 300 عكس

4- فيلم . 2 سي دي كامل از مستندات و خاطرات حاجي همت كه به صورت فشرده با فرمت «ار . ام » در سايت موجود مي باشد .

5- تصاوير حرفه اي : پشت زمينه ها و پوستر ها و...

6- نرم افزار ها و ...

7- امكان عضويت در سايت و استفاده از تمامي قسمت هاي آن و خبرنامه

با كمك و ياري شما عزيزان . هر چه بيشتر اين سايت را به علاقه مندان آن معرفي كنيم . تا ما نيز بتوانيم ثوابي از شهادت را كسب كنيم .

زنده نگه داشتن ياد شهدا كمتر از شهادت نيست .

http://wWw.HajiHemmat.cOm

info@HajiHemmat.cOm

(1)

(29)

 

سلام حاجي، سلام.

حاجي اين نامه را براي شما مي‌نويسم. گيرنده شمائيد اما مي‌خواهم شما هم براي همه پرستوهاي دسته پروازتان بخوانيد. بلند بخوانيد چرا كه اين نامه را با درد و فرياد مي‌نويسم.
با شمايم، شماهايي كه فصل عاشقي را درك كرديد. مي‌دانم اين فصل هميشه جاري است اما درك آن هميشه ممكن نيست. با انصاف باشيد. فصل شما كجا؟ فصل ما كجا؟ بهار عاشقي شما با نقل قصه عشق سرخ و سر سبز از زبان نقال پيرتان شروع شد همو كه هم نقالتان بود هم مراد و راهبر. اگرچه اين قصه نقل همه زمانهاست اما باز هم منصف باشيد: شنيدن كي بود مانند ديدن؟ قصه‌گوي خوب شما نقل مي‌كرد و شما با تمامي ادراكتان گوش به او سپرده بوديد. اما فصل شما تنها فصل شنيدن نبود. نظر لطف معشوق در اين بود كه مجلس را بياراست و مهيا كرد. بزم عاشقانه برپا شد. و شما مست از نوشيدن پياله‌هاي مي در مجلس نقالي پاي در محفل نهاديد و چه عاشقانه رقصيديد. ميدانم، خوب مي‌دانم كه رقصيدن در اين مجلس خود هنر مي‌خواهد مانند هر رقص ديگر، هنر عاشقي، هنر ذره شدن، سبك شدن، رهيدن، رها شدن، پريدن، اوج گرفتن، نقطه شدن، هيچ شدن و محو شدن.
مي‌دانم و خوب مي‌دانم براي همين در آن خيل مدعيان عاشقي تنها شما، شما كه هنرمندان اين صحنه بوديد رهيديد. اما مي‌گويم با انصاف باشيد . پاي در گل ما تنها به سنگيني ما بر نمي‌گردد. مي‌گويم چرا:
يادتان هست باكري چه گفت. هميشه فكر مي‌كنم هيچ مدعي‌اي در علم جامعه شناسي و تاريخ نمي‌تواند قدرت و درك بالاي مهدي را در پيش بيني وقايع داشته باشد. چه نگاه ژرفي چه عمق ميدان ديدي. راست گفتي مهدي كه سه دسته شدند بازماندگان اين كاروان و چه تلخ است مشاهده كردن ، نه، از مرز مشاهده گذشتن، باور كردن آنچه تو پيش بيني كردي. نخنديد بر ما. نخنديد.
شبهاي عمليات يادتان هست خاطرات خوشي است براي شما. بي شكيبي شما، سبقت گرفتنها. چطور براي رفتن به خط مقدم بي شتابي مي‌كرديد. خط مقدم، خط جلو، خط حمله، خط آتش، خط شهادت، سكوي پرتاب، نقطه پرواز. آخ كه يادآوريش هم دلم را آتش ميزند. باور نمي‌كنيد اگر بگويم هنوز وقتي فيلمهاي آن روزها را مي‌بينم( كه البته به خاطر دل ما كم پخش مي‌شود!) دلم مي‌گيرد. بغض راه گلويم را مي‌بندد تنم تب مي‌كند و اشكهايم راه فرار مي‌جويند. دلتنگتان ميشوم. دلتنگ لبخندهايتان، شوخي‌هايتان، نجابتتان، صلابتتان... دلتنگ مردان بي ادعا. مردان مرد، مردان رزم . .... اين همه دلتنگي آدم را مي‌كشد. باور كنيد مي‌كشد ذره ذره... نخنديد. بر دلتنگي ما نخنديد.
ميدانيد چرا دلتنگ مي‌شويم؟ چون در فصل عاشقي ما ديدن چنين صحنه‌هايي ممكن نيست. سبقت گرفتن، التماس كردن، ناليدن ، گريه كردن براي رفتن در آغوش مرگ. نه! ديگر ممكن نيست! در اين فصل ما بايد شاهد خط و نشان كشيدن، دريدن، تهديد كردن، آبرو بردن و سبقت گرفتن؛ آري سبقت گرفتن اما نه براي پرواز كه براي غرق شدن بيشتر در اين لجنزار؛ باشيم. درد است نه؟ درد است اگر بگويم چه بسيار ياران ديروز شما امروز هم در مسابقه رسيدن به خط مقدم شركت مي‌كنند. اما خط جلو، خط شهادت نيست. خط ريا، تزوير، دروغ، خط شعار و حرف است.( بر ياران قديم خرده نگيريد. اين مفاهيم در معناي امروزي آن مي‌شود خط خدمت كه واژه مقدسي است). آن پلكاني كه شما را تا خدا مي‌برد امروز جايش را به پلكاني داده كه نه بسوي آسمان كه در جهت عكس به اعماق دئانت و پستي مي‌برد. باز هم ميتوانيد بر ما بخنديد؟
هميشه خنده بر بيچارگان خوب نيست. شما درد ما را نمي‌فهميد. درد ما از جنس فصل عاشقي ماست. صبر كنيد برايتان مي‌گويم چرا.
قصه عشق حاجي و باكري را همه مي‌دانند امروز بر صفحه كتابها مكتوب شده است. با شمايم . شمايي كه بسيارتان چنين عشقهايي را تجربه كرديد. قبول داريد كه براي رسيدن بر آن بي نهايت عشق بر پله‌هاي عشق زميني پاي نهاديد. بي‌انصاف نباشيد. خودتان بگوئيد درست نمي‌گويم؟ اگر نبود شيرزنان همسفر و همراهتان كه در مكتب عشق و عاشقي، مكتب عشق سرخ، درس از تازه عروس كربلا بگيرند كه نه تنها بندي نشد بر پاي همسر كه در نهايت دلدادگي سر يار را نيز به سوي ميدان برگرداند كه آنچه بخشيديم پس نميگيريم، به راستي آيا پلكان عبور اين مسير سبز را به اين سرعت پشت سر مي‌گذارديد؟
خوشا بحالتان و هزار بار اسفا به حال ما. در فصل عاشقي ما عشق چنين معنايي ندارد. عشق مفهوم خود را از دست داده است. اگر در لجنزارهاي هوس و شهوت لگدمال نشود، اگر نه از مرز انسانيت كه از مرز حيوانيت نگذرد، در بهترين وجه آن عاشقي معناي همسفري را دارد كه در سير اين زندگي روزمره يار و همراهتان باشد در كسب مال و جاه و مقام و يا در عبارات لطيف تر آرامش و سلامت روان و..... عاشقي ديگر ياد گرفتن پرواز نيست. ديگر عشق تو را كسي نمي‌خرد اگر انتظار تو از عاشقي نه اين باشد كه خود بند گردي و مانع از پرواز، كه معشوق نيز دست‌ياري باشد براي باز كردن زنجيرهاي اسارت تو در اين قفس. مي‌بينيد معناها عوض شده‌اند. ارزشها رنگ باخته‌اند.(البته عده‌اي بر اين باورند كه رنگ عوض كرده‌اند.). مثلا رنگ و معناي غيرت عوض شده. بوي نجابت تغيير كرده. حيا ديگر خريداري ندارد.... بگذريم در اين وادي، درد عاشقي ما بسيار است. ولي به من بگوئيد چگونه پاي در گل نمانم؟ در دنيايي كه جنس تمام سخنانش از ظواهر است؟ معيارها همه دنيايي است و چه بد معيارهايي كه روز به روز به انحطاط نزديكتر مي‌شود. بگذاريد نگويم كه چگونه دست و پا زدن در اين لجنزار متعفن براي غرق نشدن و نفس كشيدن سخت است.
خسته‌ام. خسته. از داد زدن هم خسته‌ام ديگر حنجره‌ام نيز توان ياريم ندارد.
چرا ديگر نمي‌خنديد؟ ديديد فصل عاشقي ما چه غريب است؟ نقالمان غريب است. قصه عشقمان غريب است. محفلمان غريب است.
آري بگرييد. برما بازماندگان بگرييد. بر زنجيرهاي اسارتمان بر فصل عاشقي ما بگرييد. و در اين حال از خدايم بخواهيد كه اگر ماندنم بر اين زمين خاكي جز خسران در پي ندارد زودتر قدرت پرواز را به من هم بدهد كه سخت دلتنگ شمايم.

يا حق!