درد دلی با حاج همت
من صدای نبض شما را در میان انبوه کلمات شنیدم .( شهید همت ) ... نامی شعله ور ، می خواهم یادتان را بر تمام رودخانه های بنویسم تا همه هستی ، عطر صدای گرم شما رو بگیرد . می خواهم چفیه های بغض آلودتان را بر گردن روزگار بیاویزم . می خواهم پیراهن خونین تان را بر فراز همه کبوتر خانه ها به اهتزاز در آورم . می خواهم با زورقتان تا آبی ملکوت ، پارو بزنم ؛ آنجا که فرشتگان به استقبالتان آمده بودند . شما در آسمان هفتم قدم می زنید و من در کنار پلکان اول از نفس افتاده ام . آه چه غربتی ... ! چه غربتی که از بهشت بیرونت کنند و پنجره ملکوت را بر رویت ببندند ! دریغا ، دریغا که پای گناهکارم به قافله « ما به کربلا می رویم . » نرسیده و نمی رسد . دریغا که در دعای نورانی درگاه صبحتان متولد نشده ام . ای کاش لحظه ای در آسمان مقدس جبهه بودم . افسوس که شایستگی رسیدن به بلندای شهادت را نداشتم . روزها را بی شما ، چگونه می توان سر کرد ؟ نیستید اما جاده ای بی انتها از راهتان به جای مانده است . جاده ای روشن از راه پاکتان . جاده ای که به بهشت می رود . یادتان همیشه باقی و جاوید .
+ نوشته شده در دوشنبه سوم بهمن ۱۳۸۴ ساعت 21:44 توسط مژده خانم
|