یاد جبهه ها
باز امشب شعله در جانم زدند شعله در آفاق چشمانم زدند
امشب اينجا آتشي افروخته ياد سنگر جان ما را سوخته
ياد جبهه ياد سنگرهاي عشق ياد پرواز کبوترهاي عشق
ياد شبهاي دو کوهه ياد هور ياد کرخه ياد مجنون يادنور
نخلهاي بي سر دل سوخته نخلهاي چشم بهراهي دوخته
نخلهاي عاشق آتش پرست سرزمين منتهاي هرچه هست
سرزميني رويش رگبارها عشق بازي با طناب دارها
موسم بي ادعا مردان مرد خلسه بي انتهاي رنج و درد
آفتاب اينجا گدايي بيش نيست نور اينجا بي نوايي بيش نيست
عشق اينجا حکمراني ميکند خاک اينجا شعر خواني ميکند
ديده ام من يک نفر از گذشت صدهزارايينه ديدم مي شکست
من به چشم خود خدا را ديده ام من عروج ربنا را ديده ام
عاشقان رفتند و ما جا مانده ايم ماز درک خويشتن وامانده ايم
شعر مي بلعد تمام عشق را واي بر ما واي بر تقدير ما
از تمام شهر مي بارد گناه آسمان اينجا سياه است و سياه
جان ما گم گشته در اين زندگي در فضا پيچيده بوي ماندگي
در گلويم عقده هايي ماند و بس از دو کوهه رد پايي ماند و بس
آه اي خمپاره ها پاکم کنيد مرده ام من مرده ام خاکم کنيد