به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان
اي سراسر راز از کدام هفت قله عشق و ناکجا آباد جنون و شيدايي آمدهاي که حتي مجنون از درک آن عاجز
است. تو بارنده ابر به هر بام تشنه، تو آبي و چون ژاله به صبحگاهي تو برگي و براي دل پناه تو آبشاري تو
سرچشمه نور صبحگاهي تو شعري تو شعوري اي سپهر تو در هر سينه راز هرکس آمده در ديار هستيهايت
و نيستيهايت خيس گريست.
نگاه مستانه سبز عاشقانه تو مرا تا پهناي وسعت سبز خدا ميبرد و در گلها و اقاقيهاي سرخ عشق رنگي
دوباره ميبخشد. آبروي تو آب را جلا ميدهد و آيينه با صداقت تو شفافيت ، باران وجود ياران غريب را با
تلألويي خيرهکننده چشمان غبارآلود غفلت زده عابران را مينوازد و با حلقه شوقي در هاله زحل سالها در
دوري يار مانده دري از صدف قرنها در خواب مانده ميچکاند و ناگهان غرور سالهاي غربت و غم و بيقرار
ميشکند و بغضي که مدتها حنجره پرنده کوچک را مسدود کرده بود ميترکد و چشمه از اعماق اين آدمک
گلي ميجوشد که درخشان خشکيده و بيشه اميد او را آبي دوباره ميدهد و به سر منزل مقصود با برقي از
شوق وصال او رهسپار ديار او ميشود.
در صميمت سيال وجودم آبيتر شدن از عشق تو را لمس ميکنم و ميدانم که تو هميشه پروانه بودي ولي
ميدان اختيار تو 8 سال مقدس بود و ميزان امتحان تحمل فراق شقايق و دردهاي لاله و حفظ سنگر تو با قلم
ني که اسلحه تو بوده و رمز ثارالله (ع). مرزهاي نيستي و شبهاي بيستاره کوچههاي سردرگم ناباورش
يک عمر اسير ديو ماندن همه را درنور ديدي و به پاي دل و چشم قاصدک را به پنجره فرداها باز کردي.
هرگام را با استقامت تر از گامي ديگر در نبرد حق عليه باطل و با شيفتگي لقاء دلدار و معصوميت مهتابيت
به سرزمين اخلاصها بردي و در کولهبار خود مشتي از شبهاي حسيني و غيرت عباس گذاشتي. هربار که به
تو نگاه ميکنم به حقارتم بيشتر ميرسم ولي در من ندايي نهيب ميزند
**فرزانه شو، آواره شو**